ایداایدا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

دختر گلم آیدا

برای دختر گلم آیدا و همسر مهربانم مهدی

  کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه    خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه   کنارم هستی و بازم بهونه هامو می گیرم    میگم وای ... چقدر سرده میام دستاتو می گیرم    یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی می میرم   از اینجا تا دم در هم بری دلشوره می گیرم    فقط توو فکر این عشقم توو فکر بودن با هم     محاله پیش من باشی برم سرگرم کاریشم     می دونم که یه وقتهایی دلت می گیره از کارم   روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوست دارم   تو هم مثل منی انگار ، از این دلتنگی ها داری      تو هم از ...
30 مهر 1391

برای دختر گلم آیدا و همسر مهربانم مهدی

کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه کنارم هستی و بازم بهونه هامو می گیرم میگم وای ... چقدر سرده میام دستاتو می گیرم یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی می میرم از اینجا تا دم در هم بری دلشوره می گیرم فقط توو فکر این عشقم توو فکر بودن با هم محاله پیش من باشی برم سرگرم کاریشم می دونم که یه وقتهایی دلت می گیره از کارم روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوست دارم تو هم مثل منی انگار ، از این دلتنگی ها داری تو هم از بس منو میخوای یه جورایی خود آزاری ...
30 مهر 1391

مهدی و ایدا جان همیشه کنارم باش

    واسه من با تو سر کردن مثل آرامش محضه تموم باور قلبم تو رو میخواد هر لحظه ببین دنیای من بی تو شده دنیای وارونه کنارت زندگی کردن برای من یه قانونه هنوزم زندگی با تو مثل تعبیر یک رویاست تو اینجایی کنار من هنوزم زندگی زیباست خیالت با منه هر روز اگه تنها نمی مونم من و دیونه تر میخوای اگه اینقدر مجنونم کنارم باش بی وقفه کنارم باش تا باشم من و یه عمر گم کردی کنارم باش پیداشم   دوستت دارم ...
30 مهر 1391

مهدی و ایدا جان همیشه کنارم باش

واسه من با تو سر کردن مثل آرامش محضه تموم باور قلبم تو رو میخواد هر لحظه ببین دنیای من بی تو شده دنیای وارونه کنارت زندگی کردن برای من یه قانونه هنوزم زندگی با تو مثل تعبیر یک رویاست تو اینجایی کنار من هنوزم زندگی زیباست خیالت با منه هر روز اگه تنها نمی مونم من و دیونه تر میخوای اگه اینقدر مجنونم کنارم باش بی وقفه کنارم باش تا باشم من و یه عمر گم کردی کنارم باش پیداشم دوستت دارم ...
30 مهر 1391

به یادگار نوشتم خطی به دلتنگی / به روزگار ندیدم رفیق یکرنگی

هفته گذشته که پسر عموی مهدی فوت کرده بود ما هم رفته بودیم شهرستان واسه مراسم دیگه مثل گذشته بی تابی نمی کرد و تو مسجد قشنگ با خودش بازی میکرد خدا رو شکر دیگه تو جمع احساس غریبی نمیکنه و خیلی زود به محیط عادت مکنه حالا نمی دونم همه بچه ها اینجوی هستن یا اینکه چون تو محیط شلوغی بزرگ شده اینجوری شده هر چی هست که خیلی خوبه و من از این وضعیت راضی هستم اخه دختر خاله سودا که دقیقا سه ما از ایدا بزرگتره اصلا این حال و هوا رو نداره خیلی خجالتی هستش و خیلی سخت با کسی دوست میشه دخمله مامان چند روزی بود که باز هم سرما خورد بود که الحمد الله الان خیلی بهتر شده ولی باید ببرمش واکسن بهش بزنیم تا تو این فصل که فصل انواع سرما خوردگی هاست کمتر مریض بشه طفلک ...
30 مهر 1391

سلام به همه ی دوستان خوبم

متاسفانه به خاطر بعضی مسائل مدت زیادی نتونستم بیام که امیدوارم از این به بعد بتونم به موقع آپ کنم.می دونم که این اواخر خیلی نامرتب شدم ولی  مشکلاتی پیش اومده بود که نه حوصله داشتم نه وقتشو ولی بهر حال داره همه چیز یواش یواش به حالت عادی خودش برمیگرده مدتی هست که کارخانه ای که من و مهدی اونجا مشغول به کار هستیم به مشکل مالی خیلی زیادی برخورده و وضعیت کارخانه بحرانی شده و صد در صد هم تو وضعیت پرسنل هم تاثیر زیادی گذاشته مشکل اصلی اینکه مدیر شرکت حاضر به مرخص کردنمون نیست و ما هم یه جورایی مجبور هستیم تو این وضعیتی که چند ماهی هست که از حقوق خبری نیست تحمل کنیم ولی کاش همه مشکلات این بود از طرفی دیگه به ناچار مجبور شدیم خونه رو بفروشیم و ا...
30 مهر 1391

سلام به همه ی دوستان خوبم

سلام به همه ی دوستان خوبم  متاسفانه به خاطر بعضی مسائل مدت زیادی نتونستم بیام که امیدوارم از این به بعد بتونم به موقع آپ کنم. می دونم که این اواخر خیلی نامرتب شدم ولی  مشکلاتی پیش اومده بود که نه حوصله داشتم نه وقتشو ولی بهر حال داره همه چیز یواش یواش به حالت عادی خودش برمیگرده مدتی هست که کارخانه ای که من و مهدی اونجا مشغول به کار هستیم به مشکل مالی خیلی زیادی برخورده و وضعیت کارخانه بحرانی شده و صد در صد هم تو وضعیت پرسنل هم تاثیر زیادی گذاشته مشکل اصلی اینکه مدیر شرکت حاضر به مرخص کردنمون نیست و ما هم یه جورایی مجبور هستیم تو این وضعیتی که چند ماهی هست که از حقوق خبری نیست تحمل کنیم ولی کاش همه مشکلات این بود از طرفی دیگه به...
30 مهر 1391

دختر عزیزم خیلی دوست دارم

سلام به عزیزان با پوزش روز کودک با گذشت دو روز بر همه کودکان عزیز هزاران بار مبارک مدتی هست که گرفتار شدم نتونستم به دفتر خاطرات ایدا جون سری بزنم جای تاسف اینجاست دخترم با شیرین بازی های خودش من رو هر روز که میگذره به خودش وابسته تر میکنه فصل پاییز رسید و فصل سرما خوردگی هم شروع شد هر چند که دوست ندارم بگم ولی بازهم دختر گلم سرما خورده طفلی عزیز مامان ولی با وجود این ذره ای از شیطنت هاش کم نشده دختر نازم باید منو ببخشه که این اواخر نمی تونم به طور منظم هر روز براش از خاطراتش بنویسم اخه دارم اساب کشی می کنم از خونه ایکه برام پر از خاطره هست جاییکه زندگی مشترکم با مهدی عزیزم را شروع کردیم خون...
19 مهر 1391